ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

نوروز 1390

امسال اولین عید نوروز ارشیا خان گل پسر مامان,یه کم برای مامان سخت بو دهماهنگ کردن همه چیز,مهمونی رفتن,مهمون اومدن و حضور شما که باید مامان سعی میکرد همه چیز مرتب و با شما هماهنگ باشه,البته باید از بابا احمد تشکر کنیم که تو هیچ شرایطی ما رو تنها نمیذاره و همیشه به مامان در مراقبت از شما کمک میکنه اگه بابا جون نبود واقعا اعتراف میکنم که تنهایی نمیتونستم همسر دوست داشتنی من ممنون به خاطر همه مهربونیات    پسرم آرزو میکنم سال جدید برای همه نی نی ها سال خنده,شادی و دور از هر گریه و غم باشه وهیچ نی نی مریض نشه؛و همه مامان و باباهای دنیا عاشق نی نی هاشون باشن و اونارو هیچ وقت تنها نذارن   از نوروز هر چی عکس دا...
18 آذر 1391

شیرین زبونم

پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار........ به اندازه یک نگاه......... به اندازه یک لبخند...... تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم........ پسر گلم تازگیها شیرین زبون شده،جمله رو دیگه کامل میگه،کلمات درست ادا میکنه البته نه همه کلمات رو ؛روی هم رفته حرف زدنش بهتر شده اما خیلی شیرین زبون شده این روزا مامان و بابا فقط غرق بوسش میکنن با اون حرفای نازش.....دلم غش میره وقتی حرف میزنه دیروز جمعه( 17 آذر ماه)مامان برای گل پسر و بابایی آش درست کرده بود آخه ارسیا جونم آش دوست داره منم از فرصت استفاده کردم و اش پختم موقع آش خوردن عمه مریم و نجمه پیش ما بودن همگی در حال خوردن بودیم که ارشیا به عمه ن...
18 آذر 1391

یه روز بهاری

هلن کلر میگه  گرامی ترین ها و زیباترین ها نه دیده میشوند و نه حتی لمس میشوند آنها را باید تنها در دل حس کرد...... وقتی بعضی از فصلهای سال مثل بهار و پاییز میاد دوست داری نهایت استفاده رو از این زیباییها داشته باشی؛با حضور شما تو زندگیمون دلبر شیرینم بیشتر دلمون میخاد سه تایی از موقعیتهای خوب استفاده کنیم.... یه روز بهاری تو اردیبهشت ماه همراه خاله نازی اینا و بابا بزرگ و مامان بزرگ یه روز تعطیل رفتیم سمت دریاچه اوان و قلعه الموت در نزدیکهای قزوین..... روز خیلی خوبی بود با اینکه من و بابا وقتی شما نبودین قبلا اینجا اومده بودیم اما باز هم بهمون خیلی خوش گذشت؛این بار فرشته مهربونم پسر گلم با ما بود هر دو سفر قشنگیهای...
15 آذر 1391

مهربون پسر

  سلام به همه نی نی های گل و به گل پسرم که مامان چند وقته خیلی کار داشت نتونست سری به وبلاگت بزنه البته دلیلش هم شما و بابا جون بودیید هر دوی شما سرما خورده بودید و مامان مجبور بود ازتون پرستاری کنه مخصوصا بابا حسابی سرما خورده بود؛فرصتی پیدا نمیشد تا به سراغ وبلاگت بیام؛امیدوارم هیچ یک از نی نی های کوچولو هیچ وقت مریض نشن خدایای خوب و مهربون مواظب این گلهای دوست داشتنی باش چند روز پیش که مامان داشت برات سوپ درست میکرد به شما کیک و آب پرتقال داد تا بخورین بعدش داشتم تو آشپزخونه کار میکردم که یهو متوجه شدم بدو بدو اومدی تو آشپزخونه داخل سبد یه چیزی برداشتی و بدو بدو رفتی توجهم جلب شد که داری چیکار میکنی از داخل سبد چی برداشتی؟یو...
13 آذر 1391